تولد مسیح
سلام مامانم ، الان که نشستم پای کامی با یه وضعیت آشفته هستم که بیا و ببین ، قربون نق و نوقات بره مامان که انگاری میفهمی کی صبحه و کی شب ، به محض اینکه ساعت 12 میشه جنابعالی بیدار باشو میزنی تا خود صبح ، درست مثل دیشب که یک و نیم بیدار شدی و ساعت 10 امروز صبح خوابیدی ، فکر کنم بغلی شدی شیطون ، تا میذاشتمت توی رختخواب نق نق میکردی و تا بغلت میکردم آروم میگرفتی ، دیشب توی بغلم بودی که از شدت خستگی خوابم برده بود حالا جای شکرش باقیه نیفتادی ، خاله ها میگن صبح که مسیح خوابید تو هم کنارش بخواب ، امروز هر کاری کردم کنارت لالا شم نشد که نشد ، راستش من اصن عادت ندارم توی روز بخوابم که فی الحال یه عادت خیلی خیلی خیلی بده..... حالا بریم سر خاطرات ...
نویسنده :
ღ.مامان مهديه.ღ
13:51