مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

تولد مسیح

سلام مامانم ، الان که نشستم پای کامی با یه وضعیت آشفته هستم که بیا و ببین ، قربون نق و نوقات بره مامان که انگاری میفهمی کی صبحه و کی شب ، به محض اینکه ساعت 12 میشه جنابعالی بیدار باشو میزنی تا خود صبح ، درست مثل دیشب که یک و نیم بیدار شدی و ساعت 10 امروز صبح خوابیدی ، فکر کنم بغلی شدی شیطون ، تا میذاشتمت توی رختخواب نق نق میکردی و تا بغلت میکردم آروم میگرفتی ، دیشب توی بغلم بودی که از شدت خستگی خوابم برده بود حالا جای شکرش باقیه نیفتادی ، خاله ها میگن صبح که مسیح خوابید تو هم کنارش بخواب ، امروز هر کاری کردم کنارت لالا شم نشد که نشد ، راستش من اصن عادت ندارم توی روز بخوابم که فی الحال یه عادت خیلی خیلی خیلی بده..... حالا بریم سر خاطرات ...
19 مهر 1393

کوچولوی من خوش اومدی به دنیا

سلام مسیح مامان ، امروز بعد از یه هفته فرصت شد بیام اینجا و از اومدنت بگم، هم روزا و لحظه های سختش و هم روزا و لحظه های شیرینش هفته پیش دقیقأ مثل همچین روزی مامان روی تخت بیمارستان داشت طعم شیرین اومدنت رو میچشید ، با اینکه خیلی اومدنت طول کشید و یه قوم رو نگران کرده بودی و منم خیلی اذیت شدم اما با دیدنت یه حس قشنگی توی وجودم دوید و از شادی لبریز شدم که همه اون سختیها ازم دور شدن توی یه پست دیگه اومدنتو برات مینویسم تا بدونی که چقدر هم مامانی و هم بقیه رو اذیت و نگران خودت کردی . و اما در مورد اسمت که دوستم پرسیده بود یه توضیح کوچولو بدم ، قرار بود اسمت صدرا باشه ، اما بابایی این دم دمای آخر باز مخالفت کرد که این اسم معنی خاصی ند...
15 مهر 1393
1